mohammad reza

mohammad reza جان تا این لحظه 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن دارد

سال نو مبارک

 

 

سلام سلام صدتا سلام به دوستای گلم. سال نو مبارک.

واسه همه آرزوی سلامتی رو دارم. راستی نی نی گلا توی این مدت که ما نبودیم چیکارا کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توی سال جدیدچطور بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حتما حسابی خوش گذروندید و عیدی جمع کردین.

دلم واسه همتون تنگ شده بود. منم حسابی بزرگ شدم و 4تا دندون در آوردم. دیگه اینکه خیلی شیطون شدم و کنجکاوی میکنم. دوست دارم از خوردنی های بزرگترا بخورم. اگه بهم ندن سفره رو بهم میریزم.

تازه بابا بابا هم میگم. وقتی مامان جونم حواسش نیست میرم روی سرامیک ها و دلم میخواد بخورم ولی مامانی سریع بغلم میکنه.

موقع لالا کردنم هم حتما باید پتومو بغل کنم.

امسال هم اولین عیدی رو گذروندم. خیلی خوب بود.جای شما خالی

دیده اینکه خیلی دوستون دارم.سال خوبی داشته باشید.........................

 

 

 


تاریخ : 17 فروردین 1393 - 00:40 | توسط : محمد رضا | بازدید : 3638 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

خوشگل من

 

 

 

 

♥I LOVE YOU

 

 


تاریخ : 21 بهمن 1392 - 08:26 | توسط : محمد رضا | بازدید : 4025 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

جوجوی منی

عشق من خیلی دوستت دارم.

پسرگلم تازه دوتا دندون پایینت جوونه زده. خیلی بامزه شدی. ولی خیلی مشخص نشده که بخوام ازشون عکس بگیرم.

قربونت بشم که یاد گرفتی دست بزنی. هروقت میگیم دست دسی ،شروع میکنی دست میزنی.البته وقتی حالشو داشته باشی.

باخودت خیلی حرف میزنی ولی ما نمی فهمیم.

وااااااااااااااااااااای که دلم میخواد بخورمت.

از همه بابت نظرهاشون ممنونیم.

 

همه جوره دوست دارم گل مامان


تاریخ : 15 بهمن 1392 - 02:47 | توسط : محمد رضا | بازدید : 3988 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

ویتامین مامان

سلام

امروز اومدم تا با عکسهای جدید در خدمت شما باشم.میبینید چه ناز شدم.

اگه گفتید لباس تنم رو کی بافته؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان بزرگم.(مامان بابا)

آفرین به مامان بزرگ هنرمندم

میرسیم به عکس بعدی.تعجب نکنید.اینها هم عروسک های بافتنی من هستند.حدس بزنید کی بافته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مامان بزرگم؟؟؟؟؟؟؟؟نه ،عمه سمانه جونم بافته.عروسکهامو خیلی دوست دارم. عمه جون اگه منو میبینی یه بوس خوشگل میفرستم واست.بوووووووووووووووووووووس

.

.

.

.

.

ورود بیماران  قلبی ممنوع

واما در مورد این عکس چیزی نمیگم خودتون نگاه کنید.

وای وااااااااااااااای شماها یاد نگیرید.

این عکس صرفا برای هیجان شما بوده وهیچگونه واقعیتی ندارد.

 

مهمان های ویژه ی این سری از عکسهامون میرسه به امیر حافظ ونازنین زینب.به افتخارشون یه جیغ ویه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا.

وحالا میرسیم به سفره خوردن من....

آخه چیکارکنم مامان وبابام غذا می خوردند،منم هوسم کرد یه چیزی بخورم.چیزی دم دستم نبود گفتم سفره بخورم...................................

دیدیدوقتی گفتم اون عکس رو زیاد جدی نگیرید یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟آخه منو بابا جونم اینجورییم.........

عاشقانه

 

دوستان نی نی پیج

دوستتون دارم زیاد امیدوارم که خوشتون بیاد. به افتخار خودتون بزنید اون دست قشنگه رو......


عشق من تو ویتامین منی


تاریخ : 25 دی 1392 - 18:50 | توسط : محمد رضا | بازدید : 3485 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

آخ جوووووون تولد

مادرم مرکز يک دايره پر معناست

مادرم بوي بهشت، بوي تمام گلهاست

مادرم بوي تب و رنج و غم و غصه ماست

مادرم عشق براي گذر از سختي هاست

زير پاي مادران جنت و مينوي خداست

دل اگر هست به گيتي دل مادرهاست

غم ندارد کسي دوست چو مادر دارد

لنگر کشتي عشق ،عاطفه مادرهاست

مثل گلبرگهاي رنگين گل سرخ بهار

دل خونين چون درياي غم مادرهاست

راه با پاي پر از ابله گر مي پويي

راه دل رو که آن راه دل مادرهاست...

 

مامان جونم از اینکه واسه من زحمت کشیدی خیلی ممنونم.نمیدونم ونمیتونم که زحمتهای تورو جبران کنم. ولی میخوام بگم که خیلی دوست دارم.

دیروز تولد مامان بزرگ بود. منو تو وبابایی رفتیم خونشون. کلی خوش گذروندیم.تازه شبش هم رفتیم خونه عمه سارا ،چون تولد مبینا وزهرا هم بود.اونجاهم خیلی خوش گذشت.

تازه امشبم قراره دوباره بریم خونه عمه سارا دوباره کلی خوش بگذرونیم.آخ جوووووووووون تولد.


تاریخ : 21 دی 1392 - 21:40 | توسط : محمد رضا | بازدید : 3783 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

تکرار خاطره ها

گلبرگ من

وقتی پا به این دنیاگذاشتی زندگی رو برای من وبابایی شیرین کردی. از بدو ورودت مسیر زندگی ما عوض شد. شد یک زندگی هدفدار.

شوق وذوق خرید وسایلات رو داشتم. هرروز با مامان بزرگ میرفتیم خرید.یادم دکتر تاریخ تولدت رو زده بود 5مرداد. ولی توی شیطون بلا زودتر از اون تاریخ اومدی.چه استرسی داشتم. دقیق 40 روز زودتر به دنیا اومدی. همش میترسیدم اتفاقی واست بیفته. اما خداروشکر همه چی به خوبی پیش رفت.اما چون زود به دنیا اومدی وزنت خیلی کم بود. میترسیدم بغلت کنم.اما خداروشکر الان پهلوونی شدی واسه خودت.

هرروز عکساتو میشینم نگاه میکنم و این خاطرات واسم زنده میشه.

قربونت بشم. منو بابایی خیلی خیلی دوستت داریم.

حالا وقتی بهت نگاه میکنم قربون بزرگی خدامیشم که تورو به ما داد. با این شیرین کاری ها ،قهقه خندیدنات حسابی خودتو واسه ما عزیز کردی.شدی تک ستاره زندگی.

بی چشم میشه زندگی کرد ولی بی نفس هرگز....

همه عالم چشم من...

ولی تو نفس من...!!!!


تاریخ : 19 دی 1392 - 00:14 | توسط : محمد رضا | بازدید : 2894 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

بازی

پسر خوشگلم خیلی شیطون شدی.

وقتی روی بالشت میزارمت اینقدر دست وپا میزنی میچرخی وبالشتت رو میدی بالا.

توی این عکسی که گرفتم هی بالشتت رو میدادی بالا واون زیرش رو نگاه میکردی .بعد دیدم جوجه ات زیر بالشتت بوده.تو هم هی تلاش میکردی تا برداریش.با پلاستیک هم خیلی بازی میکنی.

قربون خنده ی نازت بشه مامانی



تاریخ : 14 دی 1392 - 20:47 | توسط : محمد رضا | بازدید : 3402 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

فرنی خورون

فدای خنده هات بشم.

چندروزی هست که شروع کردم بهت فرنی میدم.خیلی دوست داری.وقتی قاشق رو نزدیک دهنت میکنم همچین دهنت رو بازمیکنی که دلم میخواد بخورمت.

حالا مامانی میخواد از هفته دیگه بهت سوپ هم بده.خداکنه دوست داشته باشی.

وقتی غذا خوردن مارو میبینی ،آب دهنت رو قورت میدی وبه تک تک قاشق بالا وپایین رفتن ها نگاه میکنی.

تو عشق منی عسیس دلم.

دددددددددددددددددددوووووووووووووووووووست دااااااااااااااااااااااااااااااارم تکدونه دلم


تاریخ : 25 آذر 1392 - 20:24 | توسط : محمد رضا | بازدید : 875 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

خاطره تلخ ولی شیرین

به نام خدا

 

پسرگلم برای تومینویسم...

برای توکه عزیزتر ازجانمی.

برای توکه توی آسمان وزمین برای من تکی.

برای توکه دوستت دارم تا بی نهایت ها...

برای توکه خنده هایت شادیم را تکمیل میکند.

خداجونم شکرت به خاطرتمام نعمت هایی که چه لیاقتش را داشتم وچه نداشتم به من عطا کردی.

خداجون ممنونم که بهم محمدرضارو دادی.ممنون که منو مادر کردی تا طعم مادرشدن رو بچشم.قول

میدم تمام تلاشم روبکنم تا اونجوری که شایستشه تربیتش کنم.

محمدرضای من میدونی که مامانی عاشقته؟ میدونی که حاضر به خاطر خوب بودنت جونش رو فدات

کنه.راستش باید اعتراف کنم که وقتی توی ماه رمضان اون بیماری رو گرفتی،کم کم داشتم ناامید میشدم

به خدا گفتم:خدا جون همیشه بهت میگفتم چیزی که لیاقتش رو ندارم بهم نده.نکنه حالا که دادی میخوای

ازم بگیریش.من طاقت ندارم.منو ببر ولی پسرم خوب بشه.

توی اون مدت یه چشم خون بود و یه چشم اشک.آخه تو فقط 40روزت بود.آخه تو هنوز کوچولو بودی.وقتی

میدیدم هرروز توی دستای کوچولوت سوزن میزنن وسرم میزنن مرگمو از خدا میخواستم.آره دیگه داشتم به

بزرگی خدا،به بخشندگیش شک میکردم.منم آدم بودم وجایزالخطا...

تقریبا یه هفته بود که بستری بودی.نمیدونی توی این مدت به من چی گذشت. فقط گفتم خدا اگر ازم

گرفتیش منو هم ببر،چون زندگی بدون تو واسم معنا نداشت.توی این مدت شبانه روز بالای سرت میشستم

فقط منتظر یه معجزه بودم.آخرین آزمایشی که گرفتن خبر خوش اومد وتو مرخص شدی.انگار دنیارو بهم دادن.

از خوشحالی مثل دیوونه ها گریه میکردم.فقط خدارو شکر میکردم...

اونجا بود که به بزرگیش،به بخشندگیش ایمان آوردم.

چندروزی بود که خوب وخوش پیش بابایی بودیم،اما دوباره آزمایش دادی ومجبور شدیم بستریت کنیم.اما

ایندفعه فقط به خودش سپردمت.بهش ایمان داشتم.میدونستم که ناامیدم نمیکنه.

چدروزی بودی ودوباره مرخص شدی.میدونستم اگه بخوادمیتونه.

خداروشکر میکنم که الان خوبی وپیش من وبابا هستی. الانم فقط سلامتی تورو میخوامو بس.

نگهدارت حضرت ابوالفضل وامام حسین وامام رضاست. حالا هرهفته میرم حرم واز امام رضا هم تشکر

میکنم.

دوستت دارم عزیز دلم،فقط خوب باش همین...

خداجونم شکرت..........................................


تاریخ : 14 مهر 1392 - 22:14 | توسط : محمد رضا | بازدید : 1129 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر